اسیر خیال

منم یه آدمم .... مثله بقیه ....

اسیر خیال

منم یه آدمم .... مثله بقیه ....

بامدادی که رفت .....

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۱۶ ب.ظ

از خونه تا سر خاکت نیم ساعت بیشتر راه نیست ....


دلم امروز خیلی گرفته بود ...لباس هامو پوشیدم 


طرفای ساعت 9 اینا بود .


کتونی هامو پام کردم و به سمت مزارت راه افتادم ...


 کنار سردر مزار یه سوپری کوچیک هست از اونجا خرما و شمع گرفتم طبق عادت همیشه ام ..


گلاب اصل کاشان که سوغات مامان بزرگ بود رو از تو کوله ام در آوردم و ریختم رو سنگ سرد و سیاهت 


بغضم ترکید و زار زار گریه کردم ....


درد و دل کردم و خودمو سبک .....


با دیدن تاریخ تولد و وفاتت آتیش به جونم میزدن ....


تولدت بهار 71 و وفاتت بهار 90 .....


از بهار بیزارم چون تو رو ازم گرفت ....


میدونم اگه بودی 


اشکامو پاک میکردی و میگفتی :آباجی آروم باش ....من اینجام 


درست مثله وقتی که بابا رفت پیش خدا ....


بامداد تو واقعا بامداد بودی ....


+خدایا خودت کمکم کن تا با این قضیه کنار بیام ....


++درسته آدم شوخی ام البته در ظاهر اما باطنم داغونه ....

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۷
funny queen

نظرات  (۴)

فدات عزیزم ممنون.
اخیی...
من مامان بزرگم اینا شمال زندگی میکنن.اگه بود حتما میرفتم کمکش..
پاسخ:
ما خودمون شمالیم گلم 
مامان بزرگه هم همیجاست 

خوب بود سایتتون

پاسخ:
ممنون
اخی عزیزم 
تسلیت میگم جوون هم بوده 
واقعا متاسف شدم گلم 
خدا بهت صبر بده عزیز 
پاسخ:
مرسی گلم 
نگران نباش بامداد جاش راحته 
پاسخ:
اره خدا وکیلی 
الان پیش بابامه 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی